در گذر روزگار
کوچه از ناجوی همت خالیست
کمی محتاط و دقیقانه ببین
کوچه از عطر محبت خالیست
زندگی واهمه ی بیتو شدن
و روا نیست که عنوانش غم
و سر انجام غمش بر بادی ست
خویش را دریاب ای همسفر
ای همراهم
که در این وهم فریبندۀ ”دون“
که چو دریاست غرنده و پر جوش و خروش
همه حیله
همه مکر
همه اش رنگ و ریا
دست و پا گم نکنی
دامنت در لجن این فلک بی تدبیر
یا تنت در هوس شوم دوسه شهوت ”زشت“
چشم هایت به فریب تن و تنپوش زمان
خویش را گم نکند
بپا ای دوست در این وحشت گنگ
تو نبازی و کمر خم نکنی...!!!
(سرودۀ خواهر گرامی ما راضیه حیدری)
نظرات شما عزیزان: